برترینها: اولین
کدام در، امن است؟
یک روز صبح ماری کوچولو در
پشت در دوم یک دلقک قاتل بود که همه را میکشت.
پشت در سوم یخبندان کشندهای بود که در یک لحظه همه را منجمد میکرد.
پشت در چهارم پلیسهایی بودند که به هر زن یا مردی فورا شلیک میکردند.
ماری کدام در را باید انتخاب کند؟
با این
جواب: در چهارم. پلیس به مردان و ن شلیک میکرد، اما مری هنوز بزرگ نشده و یک کودک بود.
قتل در سونا
چهار دوست همیشه با هم به سونا میرفتند. آنها همیشه چیزی با خودشان میبردند. جک موسیقیدان بود و با خودش آیپد میبرد تا موسیقی گوش دهد. استیو بانکدار بود و با خودش قمقمه میبرد تا آب بخورد. پاتریک و میشل وکیل بودند و با خودشان
چطور چنین اتفاقی ممکن است؟
با این
جواب: استیو یک یخ تیز در قمقمه اش آورده و پاتریک را کشته است. تا وقتی پلیس برسد آلت قتل ذوب شده است.
زن خشمگین
پیت با همسرش تماس گرفت و گفت ساعت ۸ به خانه میآید. او ساعت ۸ و ۵ دقیقه به خانه رسید. آنها هیچ برنامه خاصی نداشتند، اما همسرش به خاطر تاخیر او به شدت عصبانی شد.
چرا او این قدر عصبانی بود؟
با این معماها و داستانهای کوتاه
جواب: پیت باید ۸ شب به خانه میآمد، اما ۸ و ۵ دقیقه صبح روز بعد آمد.
یک مگس در قهوه
مایکل در کافی شاپ نشسته بود که یک مگس در نوشیدنی خود پیدا کرد و از پیشخدمت خواست
او چطور فهمید این فنجان همان فنجان قبلی است؟
با این معماها و داستانهای کوتاه کارآگاهی خودتان را بسنجید
جواب: قهوه دوم شیرین بود. مایکل قبل از اینکه مگس را در فنجان اول ببیند مقداری شکر در آن ریخته بود .
مجسمه شکسته
جان در خانه تنها بود و صدای افتادن چیزی در اتاق همسرش را شنید. او وارد اتاق شد و دید مجسمه مورد علاقه همسرش شکسته است. همان لحظه یک نفر از اتاق فرار کرد. جان سعی کرد او را بگیرد، اما در خیابان به خاطر هوای سرد بخار شیشه عینکش را گرفت و نتوانست چیزی ببیند. جان این داستان را برای پلیس تعریف کرد. پلیس به او گفت دروغ نگوید و اعتراف کند که خودش جسمه را شکسته است.
پلیس چطور فهمید جان دروغ میگوید؟
با این معماها و داستانهای کوتاه کارآگاهی خودتان را بسنجید
جواب: جان به دنبال غریبه به خیابان دوید، اما شیشههای عینک وقتی از جای گرم به سرد میروید بخار نمیگیرد. او میترسید همسرش بفهمد که خودش مجسمه را شکسته است.
جسد آقای جیمز
جسد آقای جیمز در اتاقش پیدا شد. اتاق پنجره نداشت و در قفل بود. ۴ نفری که کلید اتاق را داشتند مورد بازجویی قرار گرفتند. سوفیا گفت: «آمده بودم که آقای جیمز را بیدار کنم و وقتی دیدم مرده جیغ کشیدم.» جان گفت: «وقتی صدای جیغ را شنیدم به سمت اتاق دویدم چراغ را روشن کردم و دیدم جیمز با یک چاقو در گردنش روی زمین افتاده است.» سارا گفت: «من همراه با جان دویدم وقتی او چراغ را روشن کرد اتاق پر از خون بود.» جک گفت: «من صبحانه را آماده میکردم و چیزی ندیدم.»
قاتل چه کسی است؟
با این معماها و داستانهای کوتاه کارآگاهی خودتان را بسنجید
جواب: سوفیا، اگر اتاق تاریک بوده نمیتوانسته جسد آقای جیمز را ببیند مگر اینکه خودش او را کشته باشد.
غریبه آشنا
استن غریبهای را دید که قبلا هرگز او را ندیده بود. استن فقط درباره او شنیده بود بدون اینکه هیچ اشارهای به ظاهرش شده باشد. او مشهور نبود. با این وجود استن فورا او را شناخت.
چطور چنین چیزی ممکن است؟
با این معماها و
جواب: او برادر دوقلوی یکی از دوستان استن بوده است.
کتاب «لایههای پنهان» زندگی امام رضا(ع) را برای مردم عیان میکند
داستان کوتاه نوشتار اصلی: داستان کوتاه
«نقاش» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر کاربردها، نقاش (ابهامزدایی) را مشاهده کنید.